loading...
ثانیه ها...
atefeh بازدید : 78 شنبه 31 فروردین 1392 نظرات (0)

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاد. سنگ می‌انداختم بهشون. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیومد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده  بود داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین و...........

ادامه مطلب روحتماحتمابخونین

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    سایت ثانیه هاروچه طورمیبینید؟؟
    دوست داریدبیشترچه مطالبی درسایت قراربگیره؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 99
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 47
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 65
  • بازدید ماه : 388
  • بازدید سال : 4,315
  • بازدید کلی : 54,711
  • سخن روز



    زانوهایم رادرآغوش کشیده بودم وقتی که او زانوزده بودبرای آغوش دیگری...!!

    حرف هرروزم اینه:

    فردا یک راز است نگرانش نباش
    دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور
    و اما

    امروز یک هدیه است قدرش رابدان
    نمی توان برگشت و آغاز خوبی داشت
    ولی می توان آغاز کرد و پایان خوبی ساخت.

    گنج نامه_همدان


    اینم دوتاعکس خوشگل اززمستون وتابستون گنج نامه واسه همشهری های گلم