loading...
ثانیه ها...
atefeh بازدید : 265 پنجشنبه 17 اسفند 1391 نظرات (0)

سرگذشت تولد حضرت ولی عصر(عج)
شب نیمه شعبان سال255ه.ق امام حسن عسگری(ع)مراخواستندوفرمودند:امشب نیمه شعبان است لطفانزدماباش زیراخدای متعال امشب مولدی رامتولدمیکندکه حجت اودرروی زمین است.

عرض کردم مادرش کیست؟فرمود:نرجس(ع).گفتم:فدایت گردم اثرحاملگی در نرجس خاتون(ع)نیست.فرمود:همین است که میگویم.بعدبه خدمت نرجس رفتم بعدسلام نشستم اوخواست لباس مراعوض کندوکفش های مرابیرون آورد.

فرمود:ای بانوی من شب بخیر.گفتم:بانوی من وبانوی خاندان ماتویی!فرمود:نه من کجاواین مقام بزرگ!گفتم:دخترجان امشب خدای تعالی پسری به توعطامیکندکه سرور دوجهان خواهدبود.

وقتی این کلام راازمن شنیدباکمال حجب وحیاسربه زیرانداخت وبه گوشه ای ازاتاق رفت ونشست.من نمازمغرب راخواندم وافطارکردم وخوابیدم ولی منتظرمقدم ولی خدابودم خبری نشد,سحربرای ادای نمازشب بیدارشدم,دیدم حضرت نرجس(ع)هنوزخواب است وهیچ آثاروضع حمل دراونیست پس ازنمازشب مقداری خوابیدم ولی پس از چنددقیقه بااضطراب از خواب پریدم دیدم بازهم حضرت نرجس(ع)خواب است باخودم فکرمیکردم که چگونه امام(ع)فرمودکه امشب فرزندش متولدمیشود؟

ناگهان صدای امام حسن عسگری(ع)بلندشدوفرمود:عمه جان تعجب نکن که وقت تولدفرزندم نزدیک است.من وقتی صدای ان حضرت راشنیدم مشغول سوره(الم سجده)شدم وسپس سوره(یس)راخواندم که ناگهان دیدم حضرت نرجس(ع)ازخواب پریده ومضطرب است نزداورفتم.

گفتم:آیاچیزی احساس میکنی؟گفت:بله.گفتم:دلت رامحکم نگه داراین مولودهمان مزده ای است که به تودادم.پس ازآن هردونفرخوابیدیم,من خوابم برده بودوقتی بیدارشدم دیدم طفل متولدشده وصورت روی زمین گذاشته وخداراسجده میکند,آن ماه پاره رادرآغوش گرفتم دیدم پاک ازجمیع آلودگی هایست که سایرکودکان بدوتولد دارندبعدامام حسن عسگری(ع)ازآن اتاق صدازدکه:عمه جان فرزندم رانزدمن بیاور.

من اورانزدایشان بردم امام دست زیرران هاوپشت بچه گرفتندوپاهای اورابه سینه چسباندندوزبان به دهان طفل گذاشتندودست برچشم وگوش وبندهای او کشیدندوفرمودند:پسرم بامن حرف بزن!طفل زبان بازکردوگفت:اشهدان لااله الاالله وحده لاشریک له واشهدان محمدرسول الله وسپس برامیرالمومنین وائمه اطهار(ع)صلوات وسلام فرستادوقتی به نام پدرش رسیدچشمهایش رابازکردوسلام داد.پس از آن امام عسگری(ع)به من فرمودند:عمه جان اورانزدمادرش ببرتابه او هم سلام کندوبعداورانزدمن بیاور.

من اورانزد مادرش بردم چشم باز کردوبه مادرش هم سلام کردومادرش نیزجواب سلام رادادواورابه من باگرداندومن اورانزد پدرش بردم وتحویل ایشان دادم.حضرت عسگری(ع)فرمود:عمه!روزهفتم ولادتش نیزبچه رانزدمن بیاور.صبح روز22شعبان که به خدمت امام رسیدم روپوش ازروی اوبرداشتم امابچه راندیدم.عرض کردم:فدایت گردم بچه چه شد؟فرمود:عمه جان بچه رابه کسی سپردم که مادرموسی فرزندخودرابه اوسپرد.

وبه نقلی دیگرچون روز هفتم به حضورامام شرف یاب شدم امام(ع)فرمود:بچه رانزد من بیاور.اورادرقنداقه پیچیدم نزدحضرت بردم امام مانند بار اول فرزنددلبندش راتوازش فرمود وزبان مبارک بردهان اونهاد که گویی شیروعسل به اومیخوراندسپس فرمود:فرزندم بامن سخن بگو.

نوزادگفت:اشهدان لااله الا الله آنگاه برپیامبرخاتم (ص)وامام علی(ع) ویک به یک ائمه وپدرخویش درودفرستادوسپس این آیه ی شریفه راتلاوت فرمود:
(ونریدان نمن علی الذین استضعفوافی الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین ونمکن لهم فی الارض و...)(سوره مبارکه قصص آیه4)


 برای ظهورشان وسلامتیشون3 صلوات........

برچسب ها امام زمان , گل نرگس , عشق ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    سایت ثانیه هاروچه طورمیبینید؟؟
    دوست داریدبیشترچه مطالبی درسایت قراربگیره؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 99
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 41
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 78
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 96
  • بازدید ماه : 419
  • بازدید سال : 4,346
  • بازدید کلی : 54,742
  • سخن روز



    زانوهایم رادرآغوش کشیده بودم وقتی که او زانوزده بودبرای آغوش دیگری...!!

    حرف هرروزم اینه:

    فردا یک راز است نگرانش نباش
    دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور
    و اما

    امروز یک هدیه است قدرش رابدان
    نمی توان برگشت و آغاز خوبی داشت
    ولی می توان آغاز کرد و پایان خوبی ساخت.

    گنج نامه_همدان


    اینم دوتاعکس خوشگل اززمستون وتابستون گنج نامه واسه همشهری های گلم