loading...
ثانیه ها...
atefeh بازدید : 77 شنبه 26 اسفند 1391 نظرات (0)

یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...

به ادامه مطلب برید
 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    سایت ثانیه هاروچه طورمیبینید؟؟
    دوست داریدبیشترچه مطالبی درسایت قراربگیره؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 99
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 41
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 59
  • بازدید ماه : 382
  • بازدید سال : 4,309
  • بازدید کلی : 54,705
  • سخن روز



    زانوهایم رادرآغوش کشیده بودم وقتی که او زانوزده بودبرای آغوش دیگری...!!

    حرف هرروزم اینه:

    فردا یک راز است نگرانش نباش
    دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور
    و اما

    امروز یک هدیه است قدرش رابدان
    نمی توان برگشت و آغاز خوبی داشت
    ولی می توان آغاز کرد و پایان خوبی ساخت.

    گنج نامه_همدان


    اینم دوتاعکس خوشگل اززمستون وتابستون گنج نامه واسه همشهری های گلم