یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
به ادامه مطلب برید
درباره
داستان , داستان مرگ ,