پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان... شد ,,, او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد ,,,
به ادامه مطلب برید
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان... شد ,,, او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد ,,,
به ادامه مطلب برید
با مردی كه در حال عبور بود برخورد کردم
اووه !! معذرت میخوام..
من هم معذرت میخوام ,
دقت نکردم ...
ادامه مطلب روبخونید...
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد:
سارا هشت ساله بود كه از صحبت پدر و مادرش فهميد برادر كوچكترش سخت مريض است و پولي هم براي مداواي آن ندارند.
پدر به تازگي كارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه جراحي پر هزينه پسرش را بپردازد. سارا شنيد که:
به ادامه مطلب مراجعه کنیدوونظر..
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .............به ادامه مطلب رجوع کنید..........
البته این خوش شانسی نیست استفاده کردن ازموقعیت هاست همانطورکه :
قال امیرالمومنین:هرکس به شانس معتقدباشدمسلمان نیست
بخشش
زن جوانی بستهای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .
راستی نظریادتون نره!!!!